Saturday, April 14, 2007

خودزني

توي راهرو منتظر ايستادم تا نوبت تزريق من شود. اتاق كناري براي كارهاي پانسمان است. زن بهيار به دختر جلوي من مي‌گويد كه :" برو اونجا حاضر شو تا بيام". روز تعطيل است و او تنهايي به همه كارها از سرم، تزريق و پانسمان بايد برسد. درمانگاه هم حسابي شلوغ است.
حواسم پي دختر مي‌رود. زير آرنج راستش باند پيچي شده است. اشك‌هايش بي‌صدا جاري است و سعي مي‌كند جلوي آنها را بگيرد. معلوم است كه به خود فشار مي‌آورد. دختر به‌نظر مي‌رسد بيست و پنج سالگي را پشت‌سر گذاشته باشد. اما هنوز سي سال را ندارد. به او مي‌گويم: "بزار كمكت كنم پانسمانت رو باز كني".
رد مي‌كند: "چسبيده، خيلي درد هم دارد".
"صبر كن، خودش بياد، يه كم الكل مي‌ريزه روش، بدون درد جدا مي‌شه"
هنوز نگاهش مي‌كنم. اشك‌هايش به‌خاطر درد زخم دستش نيست. زخم عميق‌تري رو مي‌شد تو تنهايي چشم‌هاي‌اش ديد. بهيار زود برگشت؛ زن مسن و بسيار جدي كه نگاه و اشك‌هاي آن دختر براي‌اش اهميتي نداشت. بي‌توجه به دختر كه از چسبيدن پانسمان به زخم مي‌گفت، پانسمان را محكم كند. مرد ديگري هم كه به نظر پزشك مي‌آمد، وارد اتاق شد. نگاهي به زخم كرد و گفت: "جاي تيغه، از كِي؟ا"
دختر پاسخ داد: "دي‌شب"
به‌نظرم آمد كه بهيار مي‌دانست كه زير پانسمان چيست و رفتار خشنش تنبيه دختر براي اقدام به خود زني يا خود كشي بود. هفت‌تايي جاي تيغ بود؛ از اين سر تا آن سر دست، از دو سه‌سانت زير آرنج تا دو-سه سانت بالاي وسط ساعد.
مردي كه به‌نظر پزشك مي‌آمد، گفت: "جاش مي‌مونه" و اتاق را ترك كرد.
بهيار زخم را شستشو داد و دوباره پانسمان كرد. از اتاق بيرون رفت. دست دختر درد گرفته بود. به‌كمكش رفتم تا مانتويش رو بپوشد. اشك‌هاي‌اش بيشتر جاري بود. براي اين كه حس بدش از بين برود، به او گفتم: "من هم اين كار رو كردم.". كم حرف زد. گفت كه: "پسري كه با او نزديك به 7 سال دوست است، حاضر نيست با او ازدواج كند" و باز بيشتر گريست. نخواست بيشتر حرف بزند. پيشنهادم را براي قدم زدن هم رد كرد. حتي نخواست شماره تلفنم را بگيرد كه اگر لازم شد، زنگي بزند. فرصتي براي حرف زدن در ميان آدم‌هاي ايستاده در راهرو و نشسته در اتاق كنار نبود. تنها توانستم به او بگويم: "هيچ چيز ارزشش از خود تو بالاتر نيست". اما حرف‌هاي زيادي ماند.
آيا فقط دوست داشتن او را اين گونه سست و آسيب‌پذير ساخته بود؟ آيا در اين رابطه، بكارت خود را از دست داده و حال هيچ چاره‌اي جز ازدواج يا مرگ نمي‌بيند؟ آيا فكر مي‌كند كه چون با كسي دوست بوده است، حتما بايد با او ازدواج كند؟ تفكرهايي كه كم در جامعه رايج نيستند. بيشتر آسيب‌هاي ما زنان از احساساتمان و عدم توانايي بر غلبه بر آنها نيست؟ فكرها همين‌طور در سرم مي‌چرخد و چهره آن دختر از جلوي چشمانم دور نمي‌شود.

10 comments:

Anonymous said...

گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست.
فکر کنم بزرگترین مشکل زنان، خودشون باشن. تا خودشون رو باور نکنن، هیچ کاری نمیشه کرد

يلدا ايراني said...

چه درست گفتي دوست عزيز اما مشكل در تربيت هم هست كه زنان اين گونه بار مي‌آيند

. said...

حالا مشکل از هر کی که باشه راه حلش دست همه ماهاس . نمیشه با گفتن اینکه مشکل زنا از خودشون سرچشمه گرفته خودمون رو کنار بکشیم.

يلدا ايراني said...

نه تنها نمي‌توانيم خودمان را كنار بكشيم بلكه اتفاقن به نظر من مسئوليت ما رو بيشتر مي‌كنه. زنان بي‌دليل اين گونه نشده‌اند؛ اين گونه بار‌آمده‌اند و نياز به آموزش و فرهنگ‌سازي بسيار است. در ضمن مردان هم بايد آموزش ببينند تا رفتار با زنن را بياموزند و از زنان صرفا موجوداتي مطيع و درخدمت انتظار نداشته باشند
جاي كار بسيار است!

Anonymous said...

وبلاگ "مشقهای من" با مطلبی با عنوان "زنان و موانع پیش رو" به روز شد. خوشحال میشم نظرتون رو درباره این مطلب بدونم.

Anonymous said...

ممنون که نظر دادی. بلاگفاست دیگه. گاهی از این مشکلات داره! با نظرت موافقم و معتقدم که قوانین باید تغییر پیدا کنن. شاید با تغییر قوانین ایران جای بهتری برای زندگی بشه

Anonymous said...

بسم الله
عرض سلام و ادب ...
وبلاگ دانشجویی "هفت حرف" از روز شنبه شروع به کار کرده است ...
"هفت حرف" متشکل از هفت موضوع متنوع اندیشه ، هنری ، اقتصادی ، سیاسی ، ادبی ، اجتماعی و حقوقی است که در هفت روز هفته به صورت هر روز یک موضوع به روز می شود و از ده نویسنده برای نگارش مطالب بهره می گیرد که این جدای از هیئت تحریریه آزاد آن است ...
در ضمن "هفت حرف" بخش های دیگری از جمله سرمقاله ، هفت خبر (اخبار روز سایت های دیگر) و هفت لینک (بخش پیوندهای وبلاگ) دارد که مورد اخیر نیز به صورت موضوعی مجزا و معین شده است و در صورت تمایل شما به گذاشتن لینکتان در وبلاگ ، این امر قابل بررسی می باشد...
رعایت این نکته لازم است که دوستانی که تمایل به لینک شدن در "هفت حرف" دارند ، بهتر است ذکر کنند که وبلاگ شان مرتبط با کدام یک از زمینه های سیاسی، اجتماعی، اندیشه، اقتصادی، حقوقی، ادبی، هنری است و در صورت چند موضوعه بودن وبلاگ،خود تمایل دارند لینک وبلاگشان در کدام بخش گذاشته شود .
مضافا اینکه کسانی که می خواهند از بخش "نویسنده مهمان" وبلاگ استفاده کنند ، می توانند مطلب ابتدایی خود را برای پست الکترونیک وبلاگ (haftharf@yahoo.com) بفرستند تا ضمن آشنایی متقابل ، امکان همکاری های متعاقب فراهم گردد.
"هفت حرف" از همین ابتدا بر آن است تا تمامی تلاش خود را برای کسب نظر همه علاقه مندان انجام دهد و از همین رو خواهشمند است که شما "هفت حرف" را از نظرات خویش بی بهره نگذارید ...
با تشکر ...
هفت حرف

manandU said...

سلام یلدا جان
چه طوری خانم؟
مطلبت خیلی به دلم نشست. اما تحلیل‌هات تو کامنت‌ها نه!
من هنوز هم منظور از فرهنگ‌سازی رو نمی‌فهمم!
ما چه حقی نسبت به دیگران داریم که فرهنگ‌سازی کنیم؟
به نظرم فرهنگ به وجود می‌آید یا به معنای واقعی سنتز می‌شود و نمی‌توان آن را ساخت.
از این نوشته می‌شود داستان درآورد.
موفق باشی.

Anonymous said...

سلام یلدا جان
چه طوری خانم؟
مطلبت خیلی به دلم نشست. اما تحلیل‌هات تو کامنت‌ها نه!
من هنوز هم منظور از فرهنگ‌سازی رو نمی‌فهمم!
ما چه حقی نسبت به دیگران داریم که فرهنگ‌سازی کنیم؟
به نظرم فرهنگ به وجود می‌آید یا به معنای واقعی سنتز می‌شود و نمی‌توان آن را ساخت.
از این نوشته می‌شود داستان درآورد.
موفق باشی.
مهرداد

يلدا ايراني said...

دوست عزيز
اول ببخشيد كه id سختي داري و نتونستم درست بخونم، كاش اسم مي‌ذاشتي

در هرحال، بذار يه مثال بي ربط بي‌زنم
نظرت در مورد رانندگي در تهران چيه؟ به نظرت آموزش چه نقشي داره؟
قبول داري كه به هرحال آموزش مستمر تغييرات مثبتي را در فرهنگ رانندگي بوجود مي‌آورد؟

بحث زنان هم همين است. بر فرض دختري كه فكر مي‌كند آسيب ديده است. او فراموش مي‌كند كه در آن زمان ممكن است هم خودش لذتي برده باشد، دليلش چيست؟
نه اين كه جامعه او را بكر مي‌خواهد؟
از سوي ديگر رفتار مردان با زنان يا نگرش بسياري از مردان با زنان از چه منشا مي‌گيرد؟ نه آن كه بسياري از مردان اين گونه از پدران و مادران خود آموخته‌اند؟ نه آن كه جامعه آنها را به اين سو سوق داده است؟
اين است كه مي‌گويم آموزش و فرهنگ‌سازي
بايد هم زنان ياد بگيرند كه به خود احترام بگذارند و هم مردان بدانند كه زن داراي هويت مستقل است و قرار نيست مطيع باشد يا وسيله‌اي براي برقراري خوشي آنان
اميدوارم توضيحات شفاف باشد