نظر بدهيد: لايحه حمايت خانواده: آري يا نه؟
با اختصاص چند دقيقه وقت و پر کردن پرسشنامه نظرسنجي. براي پاسخ به سئوالات نظرسنجي >اينجا را کليک کنيد.
لينك: http://meydaan.org/news.aspx?nid=499
با اختصاص چند دقيقه وقت و پر کردن پرسشنامه نظرسنجي. براي پاسخ به سئوالات نظرسنجي >اينجا را کليک کنيد.
لينك: http://meydaan.org/news.aspx?nid=499
توسط يلدا ايراني 1 سخن
چهار روز قبل – ميدان انقلاب
ساعت از هفت و نيم گذشته و هوا كمي تاريك شده است. حواسم به برنامههاي سينما بهمن است كه صداي جيغ زني و پس از آن فحشهاي مردي مرا متوجه آن سو ميكند. مردم ميايستند. زن جيغ ميزند سن و سالش حول و حوش 45 بايد باشد. مرد اما پير است بيش از 60 و شايد حتي حول و حوش 70 را داشته باشد. حتي شك ميكنم كه مرد حتما همسر اين زن باشد. نميدانم نسبت چيست، فقط فرارها و جيغهاي زن و تهديدها، فحشها و حملات پيرمرد را ميبينم و ميشنوم. زن از خيابان رد شده است و كنار نردههاي خط ويژه ايستاده است. پيرمرد طرفش ميرود. از آنها ميگذرم، نميايستم اما سرم برميگردد و ميبينم كه پيرمرد بارها دستانش را بالا ميآورد تا بر صورت و دهان زن بكويد و هر باز زن بلندتر از فرياد ميكشد. پيرمرد به سمت پيادهرو برميگردد. زن از همان كنار نردهها به سمت پايين خيابان حركت ميكند.
ديروز – خيابان بهار بعد از طالقاني
در ماشين نشستهايم. مشغول گپ زدن با همديگر هستيم. دوست نيمه ايراني ما، شيوا، كم فارسي ميداند. همين بود كه خيابانها را نگاه ميكرد و فريادهاي او بود كه ما را به خودمان آورد و پسر جواني را در پيادهرو ديديم كه به زدن زن جواني مشغول بود. پسر سيسال هم نداشت و شايد حتي 25 سال هم. كيف سامسونتش بر يك دست بود و دست ديگر بر زن جوان فرود ميآمد. دختر جوان دستهايش را بر سر و صورت سپري در مقابل ضربات پسرك ساخته بود. سرش پايين بود و هيچ صدايي از او درنميآمد. مانتو و روسري مشكي بر سر داشت. هر دو كاملا معمولي بودند و تنها رفتار خشونت بار مرد بود كه نگاهها را در آن موقع از روز در خلوتي خيابان به سمت آنها جلب كرد. شيوا متعجب شروع به فرياد و فحش دادن به انگليسي خطاب به آن پسر كرد.
از رفتار ما متعجب بود كه چرا ماشين را متوقف نكردهايم تا پسر را بازداريم. يكي از دوستان براي او از تجربه خودش گفت كه وقتي براي كمك رفته بود، زن به او پرخاش كرده بود كه به او ربطي ندارد. پيش از اين بارها به اين صحنه فكر كرده بودم و اين كه يك زن در اين وضعيت تحقير شده، چه چيز را بيشتر خوش دارد: توجه و حمايت ديگران يا بيتوجه از كنار او بگذرند، تا تحقيرش را كمتر حس كند؟ شيوا بغض كرده بود. بهخاطر فريادش عذرخواهي كرد و ما ميدانستيم كه او بيتقصير است. او آدم سالمي بود كه به ديدن چنين صحنههايي عادت نداشت. شيوا زن مستقل و محكمي است كه ظلم به زنان را به سختي تاب ميآورد.
تا مدتي بعد بحث جريان دارد و از زناني ميگوييم كه آرام نميمانند تا مشت و لگد بر آنها فرود آيد. از اين كه تا چقدر امكان دخالت فراهم خواهد بود؟ دوستي از واكنش صحيح شيوا ميگويد و به او اطمينان ميدهد كه تو واكنشت در مقابل خشونت درست است و اين ما هستيم كه اينقدر خشونت ديدهايم كه واكنش صحيح را فراموش كردهايم. به ياد آناني ميافتم كه در ميدان انقلاب ايستاده بودند و دعواي زن و مرد را بهراحتي و از سركنجكاوي شايد ميديدند. هيچ كس آن روز داد نزده بود. هيچ كس آن روز بر آن زن نگريست. هيچ كس آنان را جدا نساخت. راستي ما اينقدر خشن و زمخت شدهايم؟!
توسط يلدا ايراني 3 سخن
وبلاگهاي خوب كه اطلاعات خوب بدهند كمتر و كمتر شده است اما وبلاگي هست كه تازه با آن آشنا شدم و زيبا مينويسد و اطلاعات خوبي ميدهد. به شما هم پيشنهاد ميدهم اين وبلاگ را از دست ندهيد:
http://yusef.blogspot.com/
علاقمندان به پينك فلويد هم دست خالي باز نخواهند گشت؛ يوسف دو وبلاگ دارد:
http://pinkfloyd-persianbook.blogspot.com/
در اين وبلاگ كتابش را درباره پينك فلويد منتشر ميكند
توسط يلدا ايراني 2 سخن
در تاريكي و سكوت نشستهام و به سخنانت ميانديشم. ميداني تاريكي و سكوت حكايت زندگي بسياري از ما زنان است؛ از گذشته و باور بدار هنوز. دنيايي براي خود ميسازيم. دنيايي كه از جنس دگر است؛ جنس خودمان. دنيايي كه در آن انديشه هست و استقلال. دنيايي كه بسي با جنگهاي بسيار با سنت و عرف حاصل شده است. و چه بسي از ما كه روزي وا ميدهيم. تو از ازدواج او ميگويي و من شعرهايش را بهياد ميآورم. طنين صدايش در گوشم ميپيچد. او از مردمان خسته است. آن قدر خسته است كه دنياي مجازي را رها ميكند و به دفتري پناه ميبرد. دوستاني اندك و گربهها و سگي كه او با مهر زيستن را به آنها آموخته است.
ميگويم ازدواج قرار است پيوند دو آدم باشد نه جدايي بين دو دوست ديگر. اما اينجا ايران است و ازدواج مفهوم مالكيت دارد. از مذهب ميگويي. من باز شعرهايش در ذهنم ميپيچد. مگر ميشود آن مهربان دختر لطيف كه غم در صدايش بود، چنين انتخاب كند كه غم جدايي دوستانش را هم بر دوش كشد. نميداني و دوست داري اين گونه بيانديشي كه شايد مناسب يافته باشدش. و اما اجباري كه ردش نميكنيم. ميدانيم كه دختر بودن در ايران يعني چه؟ ميدانيم كه وقتي سه دهه را پشت سر گذاشتهاي و باز دست رد بر سينه بسياري گذاشتهاي، نگاهها چگونه بر تو خيره شدهاند. خستگيها را حس ميكنم. سخنانمان پايان يافت اما انديشههايم آغاز شد. به خود ميانديشم و هزاران زن مثل من، مثل او. ما كه در بند اين سنتهاي غلط بال و پرمان بسته است. به آن دختراني ميانديشم كه به زور بر سفرهاي ميشينند و غريبهاي كه شب را با او سر خواهند كرد، كنارشان نشسته است. كلمات بسياري هجوم ميآورند. كلمات تمام آن زناني كه گفتهاند لحظهاي كه "بله" را گفتهاند برايشان پر از وحشت و ترس بوده از آن كه نميدانند چه اتفاقي در شرف روي دادن است. از مايي كه تنها بله گفتيم تا اجازه پدر بر سر ما نباشد، تا نگاههاي خيره از ما رو گردانند. به زناني ميانديشم كه خسته "بلي" ميگويند. سازگار ميشوند تا زندگي آرام پيش رود. دوست دارند اسم "عشق و مهر" بر اين قرارداد گذارند. دروغي بر خود تا باور ندارند كه از باورهايشان دست شستند زماني كه "بلي" بر زبانشان جاري شد. آن زمان كه برخود ميآييم و يادمان ميآيد كي بوديم و چه شد. آن زمان كه سركشيها آغاز ميشود و دل شكسته ميمانيم و باز خستهتر كه جنگها آغاز شده است. راستي داستاني ديگر هست. زناني كه كم نميبينيم افسرده و مغموم تن در دادهاند و خواستههايشان را به باد فراموشي سپردهاند. ميبيني داستان بسي از زنان اين سرزمين غمگين است و افسرده.
راستي دوست داشتم مرهمي باشم بر زخم جدايي دو دوست اما آن چه شد تنها از غم گفتم و ناچاري سرنوشت. اما تو غمگين نباش كه ما خود اين نسخه را برخود ميپيچيم و تو خوب ميداني كه من هم درد كشيدهام. و هر دو خوب ميدانيم در اين ديار آن كه ميانديشد و آن كه خود بودن را ميآزمايد، درد خواهد كشيد. زخمها فراوان خواهد بود و مرهمها كم.
توسط يلدا ايراني 0 سخن
نزديك به روز زن اسلامي بود، همكارم ازم خواست كه متني برايش پيدا كنم كه در كنار كادوي در نظر گرفته شده، در كارتي چاپ و تقديم ما زنان كنند.
بديهي است كه شروع به جستحو در گوگل كردم و كلي خوشحال شدم كه جستجوي روز زن، در بيش از 90 درصد به روز جهاني زن، روز 8 مارس منتهي ميشد. از كتك خوردن زنان در پارك دانشجو تا دستگيري 33 زن و غيره و ذلك. به همكارانم كه فعاليتهاي در اين حوزه را باور ندارند، نشان دادم كه بيتاثير نيستيم.
بماند كه متن مناسبي پيدا نكردم. متنها يا زياد اسلامي بود كه من موافق نبودم يا خيلي در برابري و فمينيستي كه مناسب شركت دولتي نبود. در نهايت هم تنها يك پيام تبريك يك خطي چاپ شد.
گويي اين امر را ديگراني هم مشاهده كردهاند و به مذاق آنها خوش نيامده است كه به فكر بمب گوگلي افتادهاند. ساختن بمب گوگلي كاري ندارد و بر عكس آن هم ميتواند ساخته شود. هرچند نيازي نيست. تنها كافي است ببينند كه در روز زن اسلامي آن چه براي زنان مهم است كادو گرفتن و بهويژه كادوهاي ادارات و شركتها است. اين روز در حكومت قبلي روز تولد مادر شاه بود و اكنون روز تولد فاطمه.
اما روز جهاني زن هدف بزرگتري دارد، برابري كه هيچ بمب گوگلي نميتواند ما را از آن باز دارد. روز جهاني زن تنها يك روز است، روزي كه تمام زنان در سرتاسر جهان خواسته خود از برابري را اعلام ميكنند و هيچ روز ديگري جايگزين آن نخواهد شد..
توسط يلدا ايراني 0 سخن
براي مكرمه
آن روزها را يادم نميرود. بهخصوص، آن روز صبح كه ساكي بسته بودم و ميخواستم از خانهاي كه با پول من و بهنام او رهن شده بود و او آنجا را متعلق به خودش ميدانست، بيرون بيايم. نميخواست زير بار طلاق برود. پيش از اين در صحبتهايش اعتراف كرده بود كه با او ميسوزم و خشك ميشوم اما به قول خودش فكر نميكرد كه بخواهم طلاق بگيرم. باز هم به قول خودش به عطوفت من اميد بسته بود. آن زمان به هرچيزي چنگ زد تا مرا نگه دارد. چند باري حمله به من هم از همان تلاشها بود. آن روز وقتي كه ديدم بدون لباس به سمت من ميآيد، وحشت كردم. در هر حال توان جسمي او بيشتر بود. سعي كردم خودم را نبازم. حس زني را داشتم كه ميخواست به او تجاوز شود. من مدتها بود كه او را همسر خودم نميدانستم. به او و تمام مخالفان اين طلاق حتي به پدر و مادرم كه از اسم طلاق ميترسيدند، گفته بودم كه من حتي ديگر حس نميكنم كه اين مرد همسر من است و حتي احساس محرم بودن هم با او ندارم. او برايم غريبه بود. مدتها بود اتاقها را جدا كرده بودم تا طلاق رخ دهد. قفل در اتاق ايراد داشت و من هيچ شبي با حس امنيت نخوابيده بودم. ديگر طاقتم طاق شده بود و ميخواستم آن خانه را ترك كنم كه او آنگونه به من حملهور شد. يك غريبه ميخواست به من تجاوز كند.
وسايل ضروريام را جمع كرده بودم و داشتم كنترل ميكردم كه چيزي از قلم نيافتاده باشد. كشوي پاتختي سمت چپ را نگاه ميكردم. تخت چسبيده به ضلع شمالي اتاق در وسط قرار داشت و هر طرف آن يك پاتختي بود. درب در سمت راست اتاق باز ميشد. درب باز بود. او را ديدم كه به سمت ميآيد. سريع ايستادم. از روي تخت رد شد و به سمتم حركت كرد. عقب عقب ميرفتم. سعي ميكردم از اتاق خارج شوم. فرياد زدم تا او را بترسانم و يادم نيست چه شياي اما شايد گلداني تزييني را از ميز توالت برداشتم و تهديدش كردم كه پرتاب ميكنم. تهديدش كردم كه آنقدر فرياد ميزنم كه همه همسايهها اينجا جمع شوند. تهديدش كردم كه فرياد دزد ميزنم تا بهزور وارد خانه شوند و او را دراين وضع ببينند. در جلوي من بود. او به جلو ميآمد و من به عقب ميرفتم. دستانش را دراز ميكرد تا مرا بگيرد. وحشي شده بود. ميخواست هر طوري شده ساكتم كند.
فريادها و تهديدهايم و آن فرياد بلندم كه داد زدم: "كمك، دزد". كمي او را عقب نشاند. از اتاق بيرون آمدم؛ او هم. ساكم را برداشتم و سعي كردم سريع از خانه خارج شوم. او ترسيده و مطمئن شده بود كه به او اجازه اين كار را نخواهم داد. لگدهايش را با كلمات ركيك بهسويم پرتاب ميكرد. هنگام عبور از درب لگد محكمي زد كه به بيرون پرتاب شدم. پوزخندي حوالهاش كردم و آن خانه را ترك كردم.
بعدها از او شنيدم كه آن روز ميخواسته با عشقبازي مرا دوباره جلب خود كند. كاري كه در چهارسال پيش از آن نتوانسته بود، انجام دهد. هر بار پس از هر رابطه دردهاي بسياري را تحمل ميكردم و پاسخ منفي من به عشقبازي دليل نهفته اما اصلي بسياري از مناقشههاي ما بود. حتي تصميم فوري من به طلاق كه مدتها بود آن را در سر داشتم، از آخرين رابطهاي ناشي ميشد كه پس از آن حاضر نبودم درد ديگري از اين نوع را برخود تحميل كنم. مشكلي كه ميدانستم نه جسمي كه بلكه روحي است. ديگر دوست نداشتم حس كنم كه مورد تجاوز واقع شدهام.
چقدر سخت طلاق پيش رفت. نميدانم شايد ايزد دلش براي تمام تنهاييهاي آن زمانم سوخت كه آن گونه دست غيبي را فرستاد كه پس از قريب به يكسال آن ماجرا تمام شود و من از آن زندگي رها شوم.
وقتي سرنوشت مكرمه را ميخوانم به اين فكر ميكنم كه اگر در نهايت موفق به طلاق نشده بودم، چه ميكردم. اگر در حيني كه جدا از او زندگي ميكردم به اميد طلاق، آن زمان كه او تنها اسمي در شناسنامه من بود، اگر با مردي آشنا ميشدم و دل ميبستيم، چه ميكرديم؟ اگر همان زمان كه با آن مرد زندگي ميكردم و عاشق ديگري مي شدم، چه اتفاقي ميافتاد؟ ميدانستم كه صادقانه به او ميگفتم و باور دارم كه او با جدايي موافقت نميكرد. چون اكنون از حقي نابرابر براي نگهداشتن من استفاده ميكرد. او حقي داشت كه من نداشتم. من نميتوانستم آن اسم را در شناسنامه خود خط بزنم. آيا دل بستن به مرد ديگر خيانت به او بود؟ من اينگونه نميانديشم. شايد اگر من هم موفق به طلاق نميشدم كاري را ميكردم كه مكرمه كرد، بار سفر ميبستم و با دلدادهام زندگي جديدي را در مكاني ناشناس و آرام آغاز ميكرديم. خيانتكار نه من كه او بود كه اين زندگي را تمام نميكرد. كاري كه شوهر اول مكرمه انجام داد. از نظر من گناهكار تنها اوست كه نپذيرفته در ذهن و دل مكرمه جايي ندارد. او كه آرامش زندگي جعفر و مكرمه را بر هم زد.
بگذريم كه شوهر سابق مكرمه هم بيمار اجتماعي است كه او به حقي اضافه ميدهد تا او آن را چماقي كند بر سر ديگري. فقط و فقط اگر مكرمه حق طلاق داشت؛ هيچ كس مكرمه و شريك زندگياش را به گناه و خيانت محكوم نميكرد تا در صبحگاهي با حكم قاضي يكي سنگسار شود و حكم آن ديگري نه لغو كه متوقف شده باشد.
پس لطف كنيد و مكرمه را خيانتكار نخوانيد و باور كنيد كه مكرمه از آن مرد طلاق گرفته بود، در ذهن و دلش، اگر چه نتوانسته بود در شناسنامهاش نام او را خط بزند. مكرمه اكنون خيلي درد دارد. پدر فرزندانش در ميان تلي سنگ جان باخته است و فرزندانش نامشروع خوانده شدهاند و او ميترسد از عاقبت آن دو معصومي كه بيگناه حرامزاده خطاب ميشوند. فرزندانش با او در سلولي سياه در بند كشيدهشدهاند. شايد او اكنون در ميان تضادهايش سردرگم است. شايد حس گناه او را بيازارد و شايد در حسرت روزهاي گمنامي و زندگي در خفا باشد. كسي چه ميداند در دل مكرمه اكنون چه ميگذرد. مكرمه يك قرباني است؛ نه خيانتكار.
توسط يلدا ايراني 2 سخن
حكم تكذيب ميشود و حتي اجراي آن در روستاي دور افتاده تاييد رسمي نميشود تا در ميان بيعدالتيها ثبت نشود؛ از چه ميگريزند
در ميان اين تضاد چه ميكنند، اگر سنگسار مجاز است از آن دفاع كنند و اگر باور دارند كه از زشتترينها و فجيعترينها است، آن را از قانون حذف كنند
http://www.meydaan.org/news.aspx?nid=427
http://varesh.blogfa.com/
به چه گناهي اين دو را در سلولي مياندازند و بعد بهراحتي يكي را سنگسار ميكنند تا ديگري دو صد چندان عذاب بيند؟از اين محرميتهاي اجباري و اسم شوهرهاي يدكي و زورگوييها بيزارم. به آن زن حق طلاق ميداديد تا از نظر شما جرمي رخ ندهد تا بخواهيد زورگوييهايتان را با نقض حق ديگري، حق زندگي، افزون كنيد.
اين نوشته يداله رويايي آني از ذهنم دور نميشود:
به نام خدا
عباس عزیز،
در رمان " برادران کارامازوف " می خوانیم :
" خدا شناسی باعث می شود که مردم عادی خیلی از جنایت ها را بخاطر خدا نکنند . "
اما کجاست داستایوفسکی که ببیند حالاجنایت ها را فقط به نام خدا می کنند ؟
تا وقت دیگر قربانت
توسط يلدا ايراني 0 سخن
از زبان سروناز:
براي مني كه تجربه كار اداري رو نداشتم .... سال گذشته سالي پر از تنش و تجربه بود ... هميشه از فضاي محيطهاي اداري در
ايران شنيده بودم و مي دانستم كه سختي اين سبك كار براي زنان خيلي بيشتر از مردان هست . مطالب زيادي هم در اين مورد خوانده بودم... حتي در پاين نامه يكي از دوستانم كه در اين مورد بود زياد كنكاش كرده بودم.... ولي حرفها و شنيده ها كجا.... تجربه از نزديك و ملموس آن كجا... بي تجربه بودم و خوش بين... فقط چيزي كه باعث اطمينان قلبيم ميشد دانسته هام بود كه بعدها فهميدم ميون همكارانم كمترين خريدار را دارد... هرچه قدر كمتر بداني... سايرين با تو رفتاري دوستانه تر دارند.... دو سه ماهه اول به خوبي گذشت.... اما ..اما ارام آرام تنشها شروع شد.... متاسفانه خوش بيني ذاتيم مانع ازون شد كه زودتر نگاههاي سرپرست مردي رو كه داشتم درك كنم... مدام به خودم تلقين مي كدم نبايد پيش داوري كرد . درست نمي دونستم روابطي كه از نظر من يك عمر عاذي تلقي ميشد رو به پاي سوء نيت همكارم بذارم... همكار مردي كه در لحظه ورودم برخورد بسيار سردي با من داشت تغيير رفتار داده بود ... اين رو به پاي اطميناني كه به پيدا كرده بود گذاشتم ... اما ماجر زماني رنگ و بوي خود را براي من تغيير داد كه از او خواستم مطلب كاريي رو به آموزش دهد ... او خيلي راحت و بدون كوچكترين نگرانيي به من گفت اگر مي خوايين چيز جديدي ياد بگيري بايد هزينشم بدي... اول كمي تعجب كردم و گفتم اين لازمه انجام مسئوليتي هست كه خود شما به من دادين با اين حال مي خوام بدونم نظورتون از هزينه چي هست ؟ نگاهي به سرتاپاي من كرد و گفت مي تونيم باهم خيلي صميمي تر كار كنيم... اينطوري علاوه بر اين كه هميشه حمايت من رو دارين چيزهاي زيادي از من ميتونين ياد بگيرين... حال بدي بهم دست داد حتي نمي تونستم نفس بكشم ... از جام بلند شدم و گفتم خودتون رو به زحمت حمايت از من و آموزشم نندازين خودم يك كاريش مي كنم. تا چندروزي رفتارش تغيير نكرد ... اما زماني ديد كه من ديگه حتي نگاهشم نمي كنم و ديگه اعتباري براش قائل نيستم . رفتارش رو عوض كرد... از تمام كارهاي من ايراد ميگرفت ... محيط كار رو براي من جهنم كرده بود علنا جلوي همكارام برمي گشت و مي گفت از روز اول از شما خوشم نيومده بود.... حس ششم من هيچوقت به دروغ نگفته بود .... ديگه خرابكاريش هم به ساير آزارهاي روانيش اضافه شده بود.... گزارشهايي كه تهيه كرده بودم تغييراتي كرده بود اول به حساب بي دقتي خودم ميذاشتم .... اما زماني كه يكي از همكارهاي خانوم كه خودش در تهيه گزارشي با من همكاري كرده بود اين تغييرات رو ديد ... مطمئن شدم كار خودش هست... ماهي يكبار شكايتي از من تنظيم ميكرد وبه مديرمان ميداد ... تنها شانسي كه آوردم و من رو كم آرومتر نگهداشته بود اين بود كه مديرمون تقريبا به من و تواناييها و شخصيت من اعتماد داشت و كوچكترين توجهي به گزارشات و زيرآب زني هاي آقاي ب نداشت . يكسال تمام به مبارزه گذشت.... بعد از يكماه مبارزه رو تا حدودي ياد گرفته بودم و ديگه بهش عادت كردم... بي توجهي به آزارهاي او و داشتن رفتاري كاملا سرد ؛ چيزي كه خيلي به تحمل راحتتر شرايط گذشت اين بود كه تونستم اتاقم رو جدا كنم . و مسئوليتي رو به عهده بگيرم كه درش مستقل از اون باشم... يادم مياد روزي خيلي صميمي و دوستانه بهم نزديك شد و سر صحبت رو باز كرد ازم خواست به حرفاش گوش كنم . قبول كردم و وانمود كردم دارم با دقت به حرفاش گوش مي كنم .... از هردري صحبت كرد تا نهايت به حرف اصليش رسيد ... ازم خواست براي يك ماهي تنزل مقام كاري داشته باشم و كار بي اهميت تري رو به عهده بگيرم تا آبروش پيش ساير پرستل به عنوان مدير و سرپرست نره ... بعد كه همه ديدن من به خاطر درگيري با اون تنزل كاري گرفتم بعد خودش من رو سرجاي اول برمي گردونه !!!! دلم براي حقارتش سوخت... دلم براي دنياي بوگندوش سوخت .... حتي خندم هم نگرفت ... حتي باهاش مخالفتي نكردم ....فقط بهش گفتم يه فكري به حال ضعفت بكن... گفت نه نه اين ضعف نيست من نمي خوام شما با من دشمن بشين اين تصميم رو مديريت گرفته ... اگه قبول نكني ديگه راه برگشتي نداري... گفتم باشه بذارين نامه رسمي مديريت در اين خصوص بهم ابلاغ بشه ..... عصبي نگاهم كرد و گفت خودت خواستي... باشه باشه . روز بعد كه از مديرمون پيگير شدم ديدم حتي در جريان حرفهاي آقاي ب هم نيست ؛ تنها حامي من يعني مدير شركت عوض شد . آزارش چندبرابر شد ... هرجا من رو تنها گير ميورد خودش رو من نزديك ميكرد و خواستش و پيشنهادش رو مطرح ميكرد ... كه تا چندروزي حالم رو بهم ميريخت . اما تو جمع تحكمها و تحقيراش پاياني نداشت... من فقط كارم رد در طي اين مدت انجام ميدادم و سعي ميكردم نقصي نداشته باشه ... تا ساعت 6و 7 سر كار بودم چون توي اين مدت تنها سعيم بالا بردن كيفيت كاريم بود ؛ عصبانيت و خشممم رو كنترل كنم و كارم رو به خوبي ياد بگيرم و انجام بدم...بارها علنا جلوي بقيه من رو تهديد به اخراج كرده بود . هروقت اون مي خواست اضافه كاري بمونه با تهدي مي خواست من رو نگه داره .... حالا سكه برگشته بود . تمام 4طبقه شركت باهاش درگير بودن ... مدام نامه هاي اعتراضي بود كه عليه اين آقا به هيئت مديره مي رفت .... با تمام افراد شركت حداقل يكبار برخورد داشت... آدم مريضي بود كه همه رو متوجه خودش كرده بود .... حالا ديگه منهم كارم رو به خوبي ياد گرفته بود و مبارزه منهم عوض شد .... چطور؟... با يه بررسي ظاهري ميشد نقصها و عيبهاي كاريش رو ديد... مخصوصا هر جا كه مينشست ادعاي 12 سال سابقه كارش شنونده هارو عاصي ميكرد . براش خيلي گرون تموم ميشد كه من جلوي سايرين خيلي ارام و ساده عيبهاش رو بهش يادآوري كنم و خطاهاش رو بگيرم.... بهد از مدتي هيئت مديره شخصي رو رو به عنوان مدير تعيين كرد... و همين كافي بود تا ظرف مدت كوتاهي سر درگيري ساده ايي حكم اخراجش بخوره.... اما حالا هم كه از رفتنش مدتي ميگذره نگاهي به عقب مينداز ميبينم درسته خيلي اين جريانات برام استرس و استهلاك روحي داشته اما حالا خيلي چيزها ياد گرفتم كه به طريقه ساده سالها طول ميكشيد كه ياد بگيرم . با اين حال ضربه روحي كه خوردم مدتي طول ميكشه تا التيام پيدا كنه و خوش بيني سابقم دوباره برگرده .
------------
پ.ن: سروناز و من قرار بود با هم بنويسيم اما سروناز به چز پست اول چيزي ننوشت تا اصلا تمامي رمزهاي عبور و سوالات را كامل فراموش كرد و با اين كه براي دعوت جديد هم فرستادم، هنوز نرفته ايميل جديد باز كنه و دوباره بنويسد. اما اين مطلب را چند وقته فرستاده كه بذارم تو وبلاگ. دوست داشتم خودش اين كار را انجام دهد. اما هنوز شرايطش را ندارد. در اين متن دليلش را هم دانستيد.
توسط يلدا ايراني 0 سخن
خبر زير را خواندهايد. از چند روز پيش كه شنيدم حسابي عصباني و شاكي ام
يكي به من بيگويد بيآبرويي در چيست؟ بيآبرو كيست: متجاوز يا مورد تجاوز واقع شده؟
اگر زودتر اين زنها شكايت ميكردند اين قدر تعداد آزار و اذيت بالا ميرفت؟
چند مورد از اين موارد هست كه هنوز كشف نشده چون زني شكايت نكرده است؟
يكي بگه چيكار ميتوان كرد؟
-------------------------------------------------------
دندانپزشک شيطان صفت در آستانه مجازات مرگ
گروه حوادث؛ پرونده مرد دندانپزشکي که متهم است 79 زن را مورد آزار قرار داده به دستور رئيس قوه قضائيه به اتهام افساد في الارض در دادگاه انقلاب به جريان افتاد.به گزارش خبرنگار ما زمستان سال 82 مرد دندانپزشکي به ماموران پليس ولنجک تهران مراجعه کرد و مدعي شد سارقان به خانه اش دستبرد زده و مقداري پول ، طلا و وسايل شخصي او را به سرقت برده اند. با اعلام شکايت مرد دندانپزشک تحقيقات پليس آغاز شد و ماموران دريافتند، سارق فردي حرفه يي و سابقه دار است که مدتي قبل از زندان آزاد شده است. بنابراين جوان سارق که فرهاد نام داشت بازداشت شد و ساعاتي پس از دستگيري به سرقت اعتراف کرد. اين مرد گفت؛ من به سفارش يک زن جوان دست به سرقت زدم. او به من مبلغي پول داد تا يک فيلم از داخل خانه مرد دندانپزشک بدزدم. وقتي به آنجا رفتم چند فيلم بود که همه آنها را برداشتم و براي آنکه مشخص نشود فقط براي سرقت فيلم رفته ام مبلغي هم پول برداشتم و خارج شدم. پليس در ادامه تحقيقات خود براي مشخص شدن انگيزه سرقت زن جوان را مورد بازجويي قرار داد و اعترافات اين زن از راز جنايات هولناک مرد دندانپزشک پرده برداشت.اين زن گفت؛ دو سال پيش براي درمان يکي از دندان هايم نزد مرد دندانپزشک رفتم. او مقداري داروي بي حسي به من تزريق کرد. اما نمي دانم چرا بعد از چند دقيقه بيهوش شدم. وقتي به هوش آمدم متوجه شدم مرد دندانپزشک مرا مورد آزار قرار داده و از من فيلمبرداري کرده است.مرد دندانپزشک پس از آن با تهديد چندين بار مرا به خانه اش کشاند و مورد آزار قرار داد، ولي چون از من فيلم داشت نمي توانستم حرفي بزنم تا اينکه بالاخره تصميم گرفتم فيلم را بدزدم.اظهارات زن جوان آغازي براي تحقيقات گسترده از مرد دندانپزشک بود و اين متهم ابتدا به دستور بازپرس پرونده بازداشت شد و ماموران خانه و مطب او را مورد بازرسي قرار دادند و با صحنه هاي فجيعي روبه رو شدند.ماموران 79 فيلم از مطب مرد دندانپزشک در قيطريه به دست آوردند که از زنان و دختران جوان تهيه شده بود و نشان مي داد آنها مورد تجاوز قرار گرفته اند. از سويي مرد دندانپزشک در بازجويي ها گفت؛ من از سه سال پيش در قيطريه مطب داشتم و کار مي کردم و تاکنون 79 زن و دختر جوان را مورد آزار قرار داده ام. البته در هيچ موردي به زور به آنها تجاوز نکردم. وي در مورد اينکه دوربين را کجا کار گذاشته بود، گفت؛ دوربين را داخل يونيت دندانپزشکي کار گذاشته بودم و هنگامي که با آنها رابطه داشتم دوربين را روشن و فيلمبرداري مي کردم. البته فيلمبرداري بدون آگاهي آنها اتفاق مي افتاد و بعد از طريق فيلم از اين زنان و دختران اخاذي مي کردم.در حالي که تحقيقات براي شناسايي قربانيان اين مرد هوسران آغاز شده بود بررسي هاي علمي پليس نشان داد، مرد دندانپزشک يک عراقي الاصل است که زمان جنگ عراق و کويت به ايران آمده و در رشته دندانپزشکي ادامه تحصيل داده است. او در اين سال ها ازدواج نکرده بود و تنها زندگي مي کرده است و چند ماه بعد از تاسيس مطبش اعمال جنايتکارانه خود را آغاز کرده بود.اين مرد، هنگامي که درمان دندان بيماران خود را آغاز مي کرد، ماده بي حس کننده را بيش از حد مجاز به آنان تزريق مي کرده و باعث مي شده است، بدن اين زنان سست شود و سپس در حالت بي حالي آنها را مورد آزار قرار مي داده است.هر چند پليس موفق شد، تعدادي از قربانيان اين دندانپزشک را شناسايي کند، اما آنها به خاطر ترس از آبروي شان حاضر نشدند شکايت کنند و تنها سه زن پرونده قضايي را پيگيري کردند.پس از تکميل تحقيقات اوليه پرونده براي بررسي بيشتر، به شعبه 8 دادگاه کيفري استان تهران فرستاده و چندين جلسه تحقيق و محاکمه براي دندانپزشک متجاوز تشکيل شد و با توجه به اينکه دندانپزشک عراقي اعترافات خود را پس گرفت و شکات نيز رضايت دادند، وي از اتهام تجاوز به عنف تبرئه و پرونده به دادگاه عمومي فرستاده شد. به اين ترتيب قاضي دادگاه عمومي کيفري اين متهم را محاکمه و او را به 10 سال حبس و لغو پروانه نظام پزشکي اش محکوم کرد.با ارسال پرونده به دادگاه تجديد نظر اين راي مورد تاييد قرار گرفت و در حالي که مرد دندانپزشک همچنان تلاش مي کرد از مجازات حبس نيز رهايي يابد مدارک جديد باز هم او را به دام انداخت.وقتي مرد دندانپزشک دوباره به راي صادره اعتراض کرد، کارشناسان دفتر رئيس قوه قضائيه پرونده وي و فيلم هاي موجود را مورد بررسي قرار دادند و دريافتند مرد دندانپزشک در چند مورد زنان را بيهوش کرده و مورد تجاوز قرار داده است و از ميان قربابيان دختر جواني به شدت تحت شکنجه قرار گرفته است.هر چند اين دختر شناسايي شد، اما حاضر به شکايت نشد و در نامه يي خطاب به رئيس قوه قضائيه نوشت، رفتار مرد دندانپزشک آنقدر مرا آزار داد که تا مدت ها مورد مداواي جسمي و روحي قرار گرفتم تا بتوانم به حالت طبيعي خودم نزديک شوم. اتفاقي که برايم افتاد باعث شد من درسم را در تهران رها کنم و به رغم اينکه خيلي رشته دانشگاهي ام را دوست داشتم ديگر نتوانستم ادامه تحصيل بدهم و به اتفاق خانواده از تهران رفتم و آنقدر از اين شهر متنفر شده ام که ديگر نمي توانم برگردم.اما حالا ازدواج و آرامشي که در زندگي پيدا کرده ام باعث شده تا حد زيادي بر خودم مسلط شوم، از شما خواهش مي کنم ، اين آرامش را از زندگي ام نگيريد.نامه دردناک اين دختر جوان و آنچه در فيلم ها وجود داشت طي گزارشي نزد رئيس قوه قضائيه فرستاده شد. با توجه به اينکه مشخص شده بود، اين دندانپزشک زنان را در حالت بي حسي کامل بدن قرار داده و مورد آزار قرار مي داده است رئيس قوه قضائيه طي نامه يي اعلام کرد مرد دندانپزشک مفسدفي الارض است و بايد در دادگاه انقلاب مورد محاکمه قرار گيرد.بنابراين با دستور هاشمي شاهرودي، پرونده دوباره به جريان افتاد و براي محاکمه مجدد به دادگاه انقلاب فرستاده شد. درحالي که مرد دندانپزشک همچنان اتهامات خود را انکار مي کند، قاضي دادگاه انقلاب به زودي راي پرونده وي صادر خواهد کرد و در صورتي که وي مفسد في الارض شناخته شود به اعدام محکوم مي شود.
منبع: http://www.etemaad.com/Released/86-03-27/97.htm
توسط يلدا ايراني 1 سخن
درو گیلپین فاوست یکشنبه 11 فوریه (22 بهمن) به عنوان اولین رییس زن دانشگاه هاروارد انتخاب شد.
به گزارش آسوشیتد پرس کمیته هفت نفره انتخاب رییس دانشگاه هاروارد خانم فاوست را به عنوان بیست و هشتمین رییس این دانشگاه معتبر انتخاب کرد
."امیدوارم انتخاب من بتواند نشانه ای از گشایش فرصت هایی باشد که حتی یک نسل پیشتر هم غیر قابل تصور بودند" خانم فاوست پس از دریافت حکمش در یک کنفرانس خبری این را گفت و ادامه داد: من یک زن که رییس هارواد شده نیستم، من رییس هاروارد هستم
تابستان سال پیش طرحی در دانشگاه هاروارد اجرا شد که طی آن مشخص شد تفاوتهای ژنتیک بین جنس مرد و زن می تواند به زنان کمک کند که در مشاغل علمی حساس موفق تر از مردان عمل کنند.
پس از اجرای این طرح نظراتی در مورد تساوی جنسی در هاروارد مطرح شد و در پی آن فاوست در دو دانشکده مشاغل جدیدی را عهده دار شد تا نتایج طرح تابستان عملا امتحان شوند. و حالا انتخاب او به عنوان رییس دانشگاه به نظر می رسد اثباتی برای طرح تابستان هاروارد باشد.
رییس کمیته تحقیق ریاست دانشگاه هاروارد درباره انتخاب خانم فاوست گفت: امروز روز بزرگی درتاریخ هاروارد است
فاوست یک مورخ است که از سال 2001 ریاست انستیتو تحقیقات پیشرفته رادکلیف برعهده داشته است.
هاروارد 371 سال پیش تأسیس شد و یکی از معتبرترین دانشگاه های دنیا به شمار میرود.
منبع : http://www.irexpert.ir/Webforms/News/NewNewsDetail.aspx?EvID=18540
توسط يلدا ايراني 0 سخن
از زماني كه كودكي بيش نبودم، او را ميشناختم. هديه را ميگويم. مادرش دوست مادرم بود و هديه كمتر از دو سال از من بزرگتر بود. در ميان چند دختر و پسر بچهاي كه همبازي بوديم، هديه از تمامي ما آزادتر بزرگ شد. مادرش محدوديتهاي مادران ما را قبول نداشت و هديه آزادانه تجربه كرد. همان شيطنتهايش بود كه سبب شد حرفهاي بسياري در پشتسر او گفته شود و ما را از ارتباط با او حذر كنند در هر حال، ديگر خانههايمان نزديك نبود و ما از او خواسته و ناخواسته دور شده بوديم. بعدها باز او را چندباري ديدم. آن زمان ازدواج كرده بود و ديگر سخن از مهرباني و معرفت او بود و باز شيطنتهايش كه سبب شادي ديگران ميشد و آن زمان ديگر شيطنتهايش نه جلفبازي كه دور كردن غم از دلها بود. مادرش ميگفت: "هديه عين پدرشه، بيخياله، خودش را آزار نميدهد".
چندسالي از او بيخبر بودم تا خانه را كه عوض كرديم با مادر هديه هم محل شديم و گاهگاهي همديگر را در كوچه و برزن و در هنگام خريد ميبينيم. مادر هديه بود كه به من گفت: "هديه باردار است". چندي بعد شنيدم كه دخترش را بهدنيا آورده است. هديه حال خوبي پس از زايمان ندارد. زايمانش كمي با مشكل مواجه بوده است؛ مجبور شدهاند او را بدون برنامه قبلي سزارين كنند و حتي مجبور شدهاند به كمرش آمپول بزنند. كمردرد شديد دارد. كودكش ناآرام است و شبها نميخوابد. ميپرسم مگر هديه در زمان بارداري پراسترس بوده است. خواهرش تاييد ميكند كه در محيط كار بسيار فشار و استرس داشته است. نگران ميشوم و ميپرسم كه از مرخصي زايمانش استفاده ميكند؟ جوابم منفي است. مجبور است به سركار برود.
اكنون كه من در مورد او مينويسم او دو هفته است كه زايمان كرده است و از فردا با وجود كمردرد شديد به كارش بازخواهد گشت. هديه در يك شركت خصوصي حسابدار است. او بر طبق قانون 4 ماه مرخصي زايمان دارد. او ميتواند از اين مرخصي استفاده كند اما پس از بازگشت به محيط كار خواهد ديد كه شخص ديگري جايگزين او شده است و او بايد براي هميشه به خانه برگردد كار پيدا كردن هم كه سخت است. او س از دو هفته به كار بازخواهد گشت.
به هديهاي كه ميشناختم فكر ميكنم. هديهاي كه حتي حرفهاي مردم او را از آزاد بودن بازنداشت؛ اكنون به كاري پراسترس تن ميدهد و از حق خود صرفنظر ميكند. يادم ميافتد كه همسرش اهل كار نبود و وابسته به جيب پدرش بود و هديه دوست نداشت از جيب پدرشوهر خرج كند. آيا مشكل هنوز اين است؟ آيا مشكل ديگري در زندگي دارد؟ آيا نميتواند چندماه در خانه باشد تا كار ديگري بيايد؟
در هرحال، مشكل هديه هر چي باشد، مسلم آن است كه او در محيط كار تحت خشونت قرار دارد. آيا در محيطهاي كار بههمين راحتي ميتوان زنان را تحت فشار قرار داد و آنها را استثمار نمود؟
راستي شنيديد كه با افزايش رعايت حجاب امنيت اجتماعي افزايش يافته است؟ آن چه اهميت ندارد امنيت ما زنان در خيابان و در محيط كار و حتي در خانه است. از اين آمار دروغين و پوشالي حالم بهم ميخورد.
توسط يلدا ايراني 4 سخن
راهي هنوز هست،
هرچند دربهايي را بستند اما دوستان ما راهي براي دادن مشاوره و تداوم ياري زنان يافتند
وبلاگ آنها را بخوانيد
http://raahi-org.blogfa.com/
توسط يلدا ايراني 2 سخن
خواهران مگدالين اسم يك فيلم است. فيلمي كه به داستان رختشويخانهها و زنان دربند در آنجا ميپردازد. رختشويخانهها را راهبگان مديريت ميكردند و رختشورها زناني بودند كه خانوادههايشان آنها را سبب بيآبرويي خود يافتهاند و آنها را به آنجا ميراندند. آنها آنجا با مشقت به رختشويي و تزكيه نفس (!) مشغول ميشدند تا گناهانشان (!) بخشوده شود. آنها حق خروج از آنجا را نداشتند مگر آن كه عضوي از خانواده بهدنبال آنها برود. اما خانوادههاي دختران آنها را بهفراموشي ميسپاردند و آنها همانجا با زندگي وداع ميگفتند. زمان فيلم خيلي دور نيست. خيلي وقت است كه قرون وسطي گذشته است. دو دهه از پايان جنگ جهاني دوم هم گذشته است. اما آنجا دوبلين است در سال 1964؛ يعني 2 سال قبل از آن كه تمامي رختشويخانهها بسته شود. آنجا هنوز دختران بايد باكره باشند؛ چه فرقي ميكند كه به آنها تجاوز شده باشد يا در پي هوس جواني عشق ورزيده باشند. چه فرق ميكند كودكي سربيرون آورده باشد، يا تنها پردهاي پاره شده باشد. حتي چه فرقي ميكند كه دختري مثل برنادت[1] گناه كبيره همخوابگي را انجام نداده باشد؛ اما مستعد آن باشد. آنها محكوماند. آنها فاحشه خطاب ميشوند! اين زنان محكوماند كه در ميان راهبههايي عقدهاي و تحت سيطره آنان بيگاري كنند، بردگي كنند، حتي هويت خود را از دست دهند. آنان بازيچگان دست راهبگاناند. آنها را بهنامهايي كه دوست دارند ميخوانند. آنها زمان كار بايد ساكت باشند و هيچ سخني بر زبان نيارند. آنها زماني براي گفتوگو با يكديگر و دوستي ندارند. آنها حق سوال كردن ندارند؛ هر سوالي تمرد محسوب مي شود. تمامي اينها براي اين است كه اين گنهكاران به اصطلاح رستگار شوند. همان داستان گناه و ثواب؛ بهشت و جهنم. همان جا بميرند به اميدي واهي.
فيلم چند زن را برميگزيند و از آنها ميگويد و باقي زنان شبحي بيش نيستند. زناني كه فرار ديگران را مينگرند، به دفاع از دوستانشان برنميخيزند و آرام ميمانند تا بميرند مانند آن زن پيري كه نه فقط تصميم به فرار برنادت1 بلكه حتي سخن گفتن آنان را به اطلاع راهبهها ميرساند. زنان آنجا مظلوماند. ساكت و آرام ميگذرند. آنجا چارهاي جز مظلوميت نيست كه شلاق تنبيه هر سوالي است و زدن موهاي سر و حتي مژگان و ابروان تنبيه آن كه بخواهي از ميان ديوارها بگذري. آنجا جراتي براي همدلي نيست. زنان در ترس از تنبيه و جهنم تربيت شدهاند.
اگر كريسپيناي1 كند ذهن كه به داشتههايي اندك و صحبت از دور با پسركش دلخوش است، فرياد كند كه نماينده پدر و پسر در زمين به او تجاوز ميكند، كه او "مرد خدا نيست"، او را به بيمارستان مجنونان ميفرستند تا حقيقت پشت پرده بماند تا بميرد. حتي مارگرت1 كه شاهد ماجرا بوده وقتي راستي سخن او را ميگويد، آن چنان تهديد ميشود كه حرف خود را پس ميگيرد و لب ميبندد. كريسپينا چه مظلومانه ميگريد وقتي خواهران راهبه كه اندام اين زنان را وسيلهاي براي بازي يافتهاند و بهترينِ هر عضو زنانه را انتخاب ميكنند، او را يكي از برندگان اعلام ميكنند.
خواهران مگدالين داستان زناني است كه بيگناه محكوم ميشوند، سركوب ميشوند و ترس، نفرت و خشم در آنها ميرويد. خواهران مگدالين آنقدر تحقير شدهاند كه جرات نافرماني ندارند؛ آنها حتي در مقابل شورش برنادت سكوت ميكنند و با حسرت فرار را مينگرند. آنها نه حتي جراتي براي اتحاد در مقابل چند زن غيرطبيعي بيمار بهاسم راهبه دارند.
چند دهه گذشته است؟ فيلم تعداد زنان را 300.000 نفر ميگويد. هنوز زناني از آن رختشويخانهها در ميان زندگان روزگار ميگذرانند بي آن كه بتوانند آن چه را برآنها گذشته است، فراموش كنند. چهكسي پاسخگوي آن زناني است كه مردند بيآن كه از زندگي چيزي دانسته باشند؟ چه كسي پاسخگوي آن زناني است كه جواني خود را با درد بهياد ميآورند؟
روي نقشه حركت كن، اروپا را درگذر، بيا پايين به خاورميانه. بيا به ايران يا حتي برخي كشورهاي اطراف آن. آنجا كه هنوز باكرگي زن يك ارزش است. آنجا كه زنان را هنوز صغير ميدانند و برايشان ولي ميگذارند تا مجوزهاي زندگي آنها را صادر كند. اينجا چه كند فرهنگ پيشرفت ميكند. چند ده سال ديگر از اينجا فيلمي ساخته خواهد شد؟ فيلمي كه از ليلاها، افسانهها، كبراها، دلارامها و .... ميگويد. فيلمي كه داستان زني را ميگويد كه 10 سال طول ميكشد تا بتواند طلاق بگيرد. او هنوز بعد از چند سال خسته است. دخترش هنوز از اين كه به اجبار بايد نام پدري نديده را به يدك بكشد، افسرده است. او افسرده است از اين كه مادرش حق مسافرت بردن او به خارج از كشور را ندارد. از اين كه مادرش هيچ حقي بر او ندارد. او نميفهمد.
چند زن اينجا بايد در وحشت خانم بودن، حيا داشتن، نجابت، متانت و گناه و ثواب خفه شوند و بسوزند؟ چند زن اينجا به راهبههايي عقدهاي بدل ميشوند و باور ميدارند كه تلاش زناني ديگر براي اندكي آزادي گناهي كبير است و آنها چند زن ديگر را سركوب خواهند كرد. چند دهه بايد بگذرد؟ چند زن بايد بسوزند؟ چهكسي پاسخگوي ما خواهد بود؟
[1] تني چند از هنرپيشگان فيلم
توسط يلدا ايراني 6 سخن
توي راهرو منتظر ايستادم تا نوبت تزريق من شود. اتاق كناري براي كارهاي پانسمان است. زن بهيار به دختر جلوي من ميگويد كه :" برو اونجا حاضر شو تا بيام". روز تعطيل است و او تنهايي به همه كارها از سرم، تزريق و پانسمان بايد برسد. درمانگاه هم حسابي شلوغ است.
حواسم پي دختر ميرود. زير آرنج راستش باند پيچي شده است. اشكهايش بيصدا جاري است و سعي ميكند جلوي آنها را بگيرد. معلوم است كه به خود فشار ميآورد. دختر بهنظر ميرسد بيست و پنج سالگي را پشتسر گذاشته باشد. اما هنوز سي سال را ندارد. به او ميگويم: "بزار كمكت كنم پانسمانت رو باز كني".
رد ميكند: "چسبيده، خيلي درد هم دارد".
"صبر كن، خودش بياد، يه كم الكل ميريزه روش، بدون درد جدا ميشه"
هنوز نگاهش ميكنم. اشكهايش بهخاطر درد زخم دستش نيست. زخم عميقتري رو ميشد تو تنهايي چشمهاياش ديد. بهيار زود برگشت؛ زن مسن و بسيار جدي كه نگاه و اشكهاي آن دختر براياش اهميتي نداشت. بيتوجه به دختر كه از چسبيدن پانسمان به زخم ميگفت، پانسمان را محكم كند. مرد ديگري هم كه به نظر پزشك ميآمد، وارد اتاق شد. نگاهي به زخم كرد و گفت: "جاي تيغه، از كِي؟ا"
دختر پاسخ داد: "ديشب"
بهنظرم آمد كه بهيار ميدانست كه زير پانسمان چيست و رفتار خشنش تنبيه دختر براي اقدام به خود زني يا خود كشي بود. هفتتايي جاي تيغ بود؛ از اين سر تا آن سر دست، از دو سهسانت زير آرنج تا دو-سه سانت بالاي وسط ساعد.
مردي كه بهنظر پزشك ميآمد، گفت: "جاش ميمونه" و اتاق را ترك كرد.
بهيار زخم را شستشو داد و دوباره پانسمان كرد. از اتاق بيرون رفت. دست دختر درد گرفته بود. بهكمكش رفتم تا مانتويش رو بپوشد. اشكهاياش بيشتر جاري بود. براي اين كه حس بدش از بين برود، به او گفتم: "من هم اين كار رو كردم.". كم حرف زد. گفت كه: "پسري كه با او نزديك به 7 سال دوست است، حاضر نيست با او ازدواج كند" و باز بيشتر گريست. نخواست بيشتر حرف بزند. پيشنهادم را براي قدم زدن هم رد كرد. حتي نخواست شماره تلفنم را بگيرد كه اگر لازم شد، زنگي بزند. فرصتي براي حرف زدن در ميان آدمهاي ايستاده در راهرو و نشسته در اتاق كنار نبود. تنها توانستم به او بگويم: "هيچ چيز ارزشش از خود تو بالاتر نيست". اما حرفهاي زيادي ماند.
آيا فقط دوست داشتن او را اين گونه سست و آسيبپذير ساخته بود؟ آيا در اين رابطه، بكارت خود را از دست داده و حال هيچ چارهاي جز ازدواج يا مرگ نميبيند؟ آيا فكر ميكند كه چون با كسي دوست بوده است، حتما بايد با او ازدواج كند؟ تفكرهايي كه كم در جامعه رايج نيستند. بيشتر آسيبهاي ما زنان از احساساتمان و عدم توانايي بر غلبه بر آنها نيست؟ فكرها همينطور در سرم ميچرخد و چهره آن دختر از جلوي چشمانم دور نميشود.
توسط يلدا ايراني 10 سخن
وقتي شماره تلفن را روي صفحه نمايشگر تلفن ميبينم، برداشتن گوشي برايام دشوار ميشود. ميدانم كيست و ميدانم از چه ميخواهد بپرسد. بار آخر، نور اميدي را در دلش زنده كرده بودم و اين بار بايد همان را هم خود از بين ببرم.
منيرخانم، دوست مادرم است. سن و سالي از او گذشته است. تنها و بيكس است. پسري دارد كه هنوز دانشجو است. در شهر ديگري دور از تهران درس ميخواند و از دور بودن از خانه راضي است. زن سالها پيش بارها سعي كرده كه از همسرش جدا شود، اما همين پسر كه تنها دلبستگي او بوده، او را پايبند اين زندگي پر از رنج كرد. آن زمان كه جوان بود، چند بار سعي كرده بود، براي خود كاري دست و پا كند تا محتاج مرد نباشد كه براي هر خريد او مو را از ماست بيرون ميكشيد. اما دوباري كه موفق شده بود، هربار مرد به محل كار او آمده بود و با داد و بيداد و آبروريزي او را بيكار كرده بود. اين بود كه ديگر پي كار را نگرفت و شد زن خانهنشين.
چند سال پيش، همان زمان كه قيمت زمين و خانه يكباره رشد كرد، همسرش خانه را خراب كرد و از آن چند باب مغازه و چند دستگاه آپارتمان ساخت. اينطوري بود كه مرد پولدار شد. همان موقع هم مهر زن رو كه به قيمت روز دويستهزار تومان نميشد، به او داد و گفت: "كه هيچ ادعايي رو مال و املاك من نميتوني داشته باشي. من هم از اون ذليلاش نيستم كه خونهاي چيزي بهنامت كنم". منير خانم برايم از قبلها ميگويد آن زمان كه مرد درآمدي نداشت و او در صف اجناس كوپني ساعتها ميايستاد و بههزار مصيبت خرج خانه را ميرساند و كمي هم پسانداز ميكرد تا بتوانند از مستاجري درآيند. همانطوري بعدها همان خانه را خريده بودند كه حالا مرد از قِبلش پولدار شده است.
منيرخانم، حالا سني ازش گذشته است. چهرهاش حتي سنش را بيشتر نشان ميدهد. او ديگر علاقهاي به طلاق گرفتن ندارد. ميگويد: "نه جايي دارم، بروم؛ نه پولي دارم كه جايي براي خود بگيرم؛ نه ديگه رمق كار كردن دارم و نه ديگه كسي به من كار ميدهد". او منتظر مرگ خود يا مرگ همسرش است. هرچند ميگويد: "خدا رو خوش نمياد، مرگ كس ديگه رو بخواي، مرگ خودم رو از خدا ميخوام"
او اين روزها بدجور گرفتار شده است. همسرش از همان اوايل چشمش دنبال زنها ميدويد و بعد هم كه وضعش بهتر شد و صيغه آزاد، حسابي براي خودش دنبال اين زن و آن زن بود. منير خانم آن موقعها ميگفت: "بهتر، هرچي كمتر خونه باشد، راحتترم". آخر از وقتي وضعش خوب شده بود و اجارهي آپارتمانها و مغازهها از خرجش هم بيش بود، ديگر كار نميكرد و خانهنشين شده بود. همين بود كه معتاد هم شد. اما حسابي به خودش ميرسد و چهرهاش نشان نميدهد.
حالا رفته است يك دختر جوان را بهزني گرفته است. دختري كه از پسرش كوچكتر است. منير خانم ميگويد: "مردهشورش رو ببرت، خجالت نميكشه، چه جوري دو روز ديگه ميخواد عروس بياره". اما مشكل اصلي منير خانم زن گرفتن او نيست. مشكل اينجا است كه مرد پايش را در يك كفش كرده كه "زن من مياد خونه من، هر كي هم حرفي داره هري".
منير خانم ديگر طلاق بدردش نميخورد. مرد هم درخواست طلاق نميدهد. خيلي خسته و نااميد است. پول ندارد وكيل بگيرد. به او مركز مشاوره حقوقي زنان "راهي" را معرفي كردم. به او گفتم شايد بتواند از طريق نفقه يا حق شير كمي از حق خود را زنده كند. شايد راهي باشد. اسفند ماه بود. مرد خانه بود و نتوانسته بود كه برود.
روز پنجم فروردين بود كه زنگ زد،ميدانستم چهكار دارد. مرد با همسر جديد رفته ماهعسل ويلاي شمال و بعد از تعطيلات هم به خانه برميگشت. ميخواست بداند كه راهي باز ميكند يا تا پايان 13 فروردين تطيل هستند. بايد به او چه ميگفتم؟ كه راهي را بستند. كه آن اميد هم واهي بود؟ كه ديگر راهي نيست؟
كاش شما هم گريه منير خانم را بعد از شنيدن بسته شدن راهي ميشنيديد. كاش آنان كه راهي را بستند هم صداي گريه منير خانم را ميشنيدند. كاش آنان كه بر اين قوانين اصرار دارند، كمي پاي صحبت منيرخانمها مينشستند. كاش ....
پس نوشت 1 - اين مطلب رو چند روز پيش نوشتم و امروز ديگر با ديدن اين خبر، برآن شدم كه حتما پستش كنم
http://meydaan.org/news.aspx?nid=295
مرسي خانم شادي صدر و دوستان
پس نوشت 2 - ما زنان چه موجودات خطرناكي هستيم كه از آگاهي ما اين گونه هراس بر دلها افكنده ميشود كه موسسههاي مشاوره حقوقي زنان بسته ميشود، با حضورمان نيروهاي امنيتي پر ميشود و جديدا هم كه بند 209 را برايمان درنظر گرفتهاند
اما با همه اينها يكي بايد بهشون بگه: خوب كه چي؟ آخرش چي؟
كي گفته بود كه نميتوان رود را دربند كرد!
توسط يلدا ايراني 3 سخن
پنج تن از اعضای کمپین "یک میلیون امضا" بازداشت شدند
دو شنبه 13 فروردین 1386
تعدادی از اعضای کمپین " یک میلیون امضا برای تغییر قوانین تبعیض آمیز" که امروز در پارک لاله به جمع آوری امضا می پرداختند، بازداشت شدند.
ناهید کشاورز، سارا ایمانیان و همسر وی، محبوبه حسین زاده و سعیده امین بعد از بازداشت ابتدا به اداره مفاسد اجتماعی وزرا انتقال داده شده و بعد به کلانتری صد و چهار میدان نیلوفر تحویل داده شدند. بعد از ساعتی پرسش و پاسخ بازداشت شدگان بار دیگر به اداره مفاسد اجتماعی وزرا انتقال داده شدند و امشب را در بازداشت به سر خواهند برد.
مسولان کلانتری به خانواده های بازداشت شدگان گفته اند که فردا صبح به کلانتری صد و چهار مراجعه کنند تا وضعیت بازداشت شدگان را پیگیری کنند.
منبع : http://weforchange.net/spip.php?article527
توسط يلدا ايراني 0 سخن
خواستم چيزي به نوشته اين دو دوست اضافه كنم البته سبيل طلا هم چزي نوشته كه ف ي ل ت ر ه و نخوندم
اما اصل مطالب:
http://www.femirani.com/weblog/
http://www.balootak.com/2007/03/497.php
و اما اضافات من:
مگر دختراني مثل اكثر دختران ايراني در ديگر كشورها و به اين وفور و در هر جايي ديده ميشوند؟ چه فرقي ميكند دانشگاه باشد يا محل كار يا خيابان يا پارتي
دختراني س ك س ي و با انواع ارايش غليظ
آن اين جا به نظر ميرسد اين است كه چه دختران و چه پسران از جنس مخالف نوع بسيار افراطياش را به جز براي خوشگذراني دوست ندارند اما متاسفانه محدوديتهاي بسيار، افراطهاي بسياري را موجب شده
از سويي بهنظر ميرسد قدرت تحليل جوانان ما آب رفته است و آن چه در خوانندگان و هنرپيشگان ميبينند، هوس و آرزوي آنها است و اين كه خود را به همان شكل درآورند، حالا در هر كجا كه شد!!!
توسط يلدا ايراني 3 سخن
كارهاي بسياري را به تعويق انداختهام. از هفته پيش؛ پروژههايم دست نخورده باقي ماندهاند. بايد قبل از پايان سال تحويل بدهم. بايد مقالهاي را به موعد كنفرانسي برسانم تا 19 مارس چند روز باقي است؟ نوتبوكم خراب است. پولي براي درست كردنش ندارم. مدتها است كه تايپ كردن جاي نوشتن را گرفته است اما چارهاي نيست. كاغذ و قلم ميآورم و كتاب را. بخشهايي را بايد ترجمه كنم. نميتوانم كار كنم. خشم و بغض گلويم را فشار ميدهد. از صبح بغض كردهام؛ پر از داد و فريادم. از وقتي كه نيما دوبيتي رو فرستاد كه براي شادي و دريايش بودو از وقتي نوشته آسيه رو خوندم كه درباره درياي شادي نوشته بود. از وقتي نگراني مريم مهربان و كوشا را نسبت به مادرش خواندم.از وقتي ميبينم خبرنگاري از اين ميگويد كه او از سالها پيش درباره 8 مارس مينوشته و هياهو نميكرده است تا پناهندگي بگيرد. او زندان رفتن 33 نفر را هياهو ميداندو او نميداند كه اين 33 نفر، خانوادههايشان و دوستانشان در آن چند روز چه كشيدند؟ مگر آنها نميتوانند مثل تمامي آنهايي كه رفتهاند، مهاجرت كنند؟ آيا شادي حاضر است بهشت را بگيرد بهازاي اشكهاي دريايش يا محبوبه به ازاي نگراني مريم و محيايش؟ او از اين زنان چه ميداند؟ او هم مثل تمامي آنان است. تمامي آن زنان و مرداني كه افسوس در اين مملكت كم نميبينيم: "به ديگران وصله بزن، بيارشان پايين تا خودت بالا روي". مثل آنان كه از دور نشستهاند و ميگويند: "لنگش كن" و درباره جنبش زنان مينويسند و نظر ميدهند تا بزرگ و درچشم باشند و اسمش را ميگذارند: "انتقاد!"از وقتي ميبينم كه دوستاني كه براي كوچكترين چيزي بارها صدا ميكنند و ديگران را دعوت به پخش خبر، اما اينبار خودشان چيزي نمينويسند و تنها از سر آن كه ديگران سكوتشان را سوالي نكنند، چند لينك ميدهند، آرام و ساكت.از وقتي ميبينم براي فيلمي نديده چه زود امضاها 5 رقمي ميشود اما براي رهايي زنان ميترسند امضا بگذارند، اگر به سعي براي برابري نخندند. مگر نه اين كه اين قوانين ضد زن هم ايراني خشن و عقب مانده و بدوي را بهتصوير ميكشد.به كجا ميرويم؟! بهكجا ميشود رفت بااين مردمان؟!پس نوشت 1 – اين نوشته را قريب به هفتهاي پيش نوشتم و ماند تا تايپ شود كه دير شد. اما هنوز خيلي چيزها تغيير نكرده است. اگر شادي و محبوبه به خانوادههايشان زنگ زدهاند، دغدغه ديگري اضافه شده كه جور كردن وثيق 200 ميليوني است پيش از شب عيد!!!پس نوشت 2 – هنوز اين نوشته را پست نكردهام كه خبردار شديم بازداشت به وثيقه تبديل نشده است!! بي انصافي است!!!!پس نوشت 3 – تمامي اينها را كه ميشنويم و ميخوانيم خشم و فرياد ما بيشتر ميشود؛ بيشتر و بيشتر.پسنوشت 4 – راستي آنان كه پيش از اين 8 مارس مينوشتهاند و آنان كه نظر ميدهند، حاضرند حتي احتمال دهند كه موقع تحويل سال، در كنار خانوادهها و فرزندانشان نباشند؟!!
توسط يلدا ايراني 0 سخن
توسط سروناز ايراني 1 سخن
درود به انديشه هاي آزادي كه آزادي را تنها در الفاظ خلاصه نكردند و در عمل آن را پاس داشتند .
مي خواهيم بدون كليشه فكر كنيم ،زندگي كنيم ، و تنها يك انسان باشيم ، فراق از هر پيش تعريفي.
توسط سروناز ايراني 3 سخن
سلام
با دوستاني در بند تبريك گفتن كمي سخت است اما تلاش تمامي زنان در عرصه برابرسازي در هر كجا اين جهان، در هر كجاي اين سرزمين گرامي باد
و گرامي باد دوستاني كه 8 مارس را در بين ديوارها ميگذرانند اما از خواسته خود كوتاه نميآيند
سلام بر زنان
هم آن زناني كه دربندند
هم آن زناني كه در بند بودند
هم آن زناني كه در جنبشند
هم آن زناني كه دلشان در پي برابري است
و حتي آن زناني كه خاموش و بي آعتراض در بند سنتاند
و حتي زناني كه نميدانند در بندند
توسط يلدا ايراني 0 سخن